یازینب(س)
عقیله بنی هاشم
عقیله بنی هاشم
پنجشنبه 95/11/21
می خواهم عامیانه این پیروزی باشکوه را خدمت تمام دوستان وتمام خدمتگزاران و زحمت کشاناین برنامه قدر دانی کرده واز همه شما در خواست می کنم برای شادی روح تمام شهدای انقلاب وامام (ره) وسلامتی مقام معظم اسلام یک ختم صلوات بگیریم .
انشاالله مورد قبول خداوند متعال قرار بگیرد………
یا زهرا……….
چهارشنبه 95/09/17
السلام علیک یا صاحب الزمان (عج).
امشب دلها همه غمگین است واقعا چی شده؟
آقا جان ما را در دلتنگی خود شریک بدان ………..
جان بی ارزشم فدای قطرات اشکهای زیبایت در این ایام ……….
دلم از این میسوزد که چشم های گنهکارم اجازه نمیدهد صاحب عزایم را ببینم . ای وای برمن……
آقا جان تسلیت ………..
سالروز شهادت امام حسن عسکری (علیه السلام) را خدمت فرزندش صاحب الزمان (عج) ونائب بر حقش وتمام مسلمانان جهان تسلیت عرض می کنم..
شنبه 95/09/13
شهید گمنام…. آرام آرام قاصدکهای رسیده از سفری دور ، همراه نسیمی مهربان به دشت آلاله ها می رسند . هر قاصدک بر گلبن لاله ای می نشیند تا خستگی و رنج این سفر دور و دراز را برای لاله اش بازگو کند . فرشتگان به ضیافت این دشت می آیند و بالهایشان را فرش راه قاصدکها می کنند. اما! کمی آنطرف تر، دل خستگانی که به پهنای دل آسمان گریسته اند تابوتهایی خالی را بر دوش خود حمل می کنند با اینکه تابوت خالیست اما سنگینی عجیبی را بر پشتشان احساس می کنند صاحبان آن تابوتها همان قاصدکها هستند که سبکبار! به سمت مقصد خویش پرواز کرده اند اما چرا آنطرفتر صدای گریه می آید؟! آن همه غم و سوختگی سینه برای چیست؟ انگار هر کسی نجوایی در گوش تابوتی دارد و روی آن چیزی می نویسد شعر می نویسند؟ آرزوها و امیدها را می نویسند؟ از دل تنگی ها و قصه هجران می سرایند؟ از سختی هایی که کشیده اند؟ از نامردی ها و ناجوانمردی ها؟ از کسانی که حرمت نان و سفره را نگه نمی دارند؟ از بی درد ها ی بی غم و غصه که برای خوش گذرانی دو روزه دنیا کبوتر ها را در قفس زندانی کردند و به پرواز بی سرانجام آنان می خندند؟! از لگدهایی که روی خونهای پاک کوبیده شده!؟ اما نه! از رد پای خون گریزی نیست! این خونها پاک شدنی نیستند مگر می شود فراموش کرد آن همه پاکی آن همه صفا و صمیمیت رشادت شجاعت جوانمردی و آن همه عشق خدایی را!!! و او همچنان می نویسد…………. اما پهنه تابوت به وسعت همه درد دلهایش نیست چرا که تابوت نیز دلتنگ پیکریست که از دیار غربت به دیار غربت! سفر می کند……….. . . . تو فرزند کدام نسل پاکی؟ تو از کدامین دشت روییده ای قاصدک!؟ چه کسی سینه دریاییت را پاره پاره کرده؟ کدام دست ناپاک خون پاک تو را ریخته؟ به کجا سفر می کنی؟ دور از خانه و شهر خویش؟! دور از دستهای پینه بسته پدر و قلب شکسته مادر!؟ . . . سبز و آباد باد! آن خاکی که سینه اش را آرامگاه پیکر پاک تو کرده و خوش بر آن آسمانی که سایه بان آن خاک شده! . و ما باز هم شرمنده ایم تقدیم به شهیدان مفقود الاثر سرسبزترین بهار جاوید تو اى سبزترین بهار جاوید! اى نشان بى نشانها! اى آیینه نور! اى راز سر به مهر! اى بیکران! تو آن روز خروشیدى و امروز… باور نمىکنم که با آن همه خروش در خاک خفتهاى! اى که حضور دریایى تو در آسمانها جارىتر از رودهاست! هنوز تپش امواج پرخروش غیرتت لرزه بر اندام دشمنان مىافکند. ما خفتگان در ساحلت غرقه به طوفانیم و تو چه آرام، در پهنه بیکرانت، حیرتمان را به نظاره نشستهاى. چه زیباست قاب عکس خالىات بر دیوار قلبمان. هنوز در صفحه صفحه تاریخ، تفسیر حدیث جاودانگىات را مىنویسند و چه زیباست شعر دلتنگىهامان. هنوز کوچهها در انتظار ترنم گامهاى سبز تواند. آسمان تاریک شهر در التماس تابش چشمهاى توست. اى نور! چگونه در عمق دلواپسىهامان تابشات را به خاک بخشیدى. اى تفسیر سرمستى و اى نغمه شوریدگى! نزدیک است پرنده قلبم در کنج تنهایى جان سپارد. گوش کن! ثانیهها به امید بازگشت تو در تپشاند.
جمعه 95/08/21
یادش بخیر یه هفته پیش بود که برای خداحافظی کربلایی ها رفتم وقتی چند ساعتی بود که میخواستن حرکت کنند به من گفتن شما از این تو گردنیهایی که گذرنامه میذارن توش داری من هم از خدا خواسته که خیلی دوست داشتم چیزی از خودم بدم برای این سفر رفتم وبا دلی شکسته بردم و به ایشون گفتم خواهش میکنم برام خیلی دعا کنید خیلی دلم میخواست همراه این زائرین به پیاده روی برم …خلاصه با دلتنگی عجیبی اومدم خونه .
دو روز بعد دقیقا خبر دادن در سامرا بمب گذاری شده وایشان هم در اونجا بودن ومجروح شدن وهنوز به زیارت آقا امام حسین (علیه السلام) مشرف نشده بودن ……….دلم خیلی شکست با خودم گفتم خدایا چه حکمتی داشت ………
حالا که اومدن با ترکش در سر وسینه اما عاشق تر ودل سوخته تر از گذشته به من گفت شرمنده خواهرم اون امانتی نمیتوانم بهت برگردانم آخه پر از خون شده بود واونجا جا موند . وخودش با خیلی دلتنگی که میخواست بگوید ای کاش به حرم اباعبدالله (علیه السلام) میرسیدم…………
نمیدانم چه بگویم که دلم را در اونجا جا گذاشتم واز اون دل سوخته تر عاشق تر شدم ….
فقط بهش گفتم فدای سرت ………. خودم را کنترل کردم که گریه ام نگیرد ……….
خدایا دوست دارم با پای دلم وبا معرفت بیشتر دوباره روانه این سفر بشم تا به پابوس حرم مولا علی (علیه السلام) و سرورشهیدان هم برسم بهم بگو چیکار کنم ………….
اللهم عجل لولیک الفرج
یا حسین…………
جمعه 95/08/21
یادش بخیر یه هفته پیش بود که برای خداحافظی کربلایی ها رفتم وقتی چند ساعتی بود که میخواستن حرکت کنند به من گفتن شما از این تو گردنیهایی که گذرنامه میذارن توش داری من هم از خدا خواسته که خیلی دوست داشتم چیزی از خودم بدم برای این سفر رفتم وبا دلی شکسته بردم و به ایشون گفتم خواهش میکنم برام خیلی دعا کنید خیلی دلم میخواست همراه این زائرین به پیاده روی برم …خلاصه با دلتنگی عجیبی اومدم خونه .
دو روز بعد دقیقا خبر دادن در سامرا بمب گذاری شده وایشان هم در اونجا بودن ومجروح شدن وهنوز به زیارت آقا امام حسین (علیه السلام) مشرف نشده بودن ……….دلم خیلی شکست با خودم گفتم خدایا چه حکمتی داشت ………
حالا که اومدن با ترکش در سر وسینه اما عاشق تر ودل سوخته تر از گذشته به من گفت شرمنده خواهرم اون امانتی نمیتوانم بهت برگردانم آخه پر از خون شده بود واونجا جا موند . وخودش با خیلی دلتنگی که میخواست بگوید ای کاش به حرم اباعبدالله (علیه السلام) میرسیدم…………
نمیدانم چه بگویم که دلم را در اونجا جا گذاشتم واز اون دل سوخته تر عاشق تر شدم ….
فقط بهش گفتم فدای سرت ………. خودم را کنترل کردم که گریه ام نگیرد ……….
خدایا دوست دارم با پای دلم وبا معرفت بیشتر دوباره روانه این سفر بشم تا به پابوس حرم مولا علی (علیه السلام) و سرورشهیدان هم برسم بهم بگو چیکار کنم ………….
اللهم عجل لولیک الفرج
یا حسین…………