حکایتی از آیت الله مروارید

 

 

جناب حجت الاسلام والمسلمین غرویان در کتاب جلوه های ربانی می نویسد:

یادم نمی رود یکبار یکی از رفقای همدرس ، که حدود هشت نفر بودیم ، دعوتی به عمل آورد وچون ما وضع اقتصادی یکدیگر را می دانستیم شرط کردیم که اگر آبگوشت ساده ای می دهی آن هم بدون مخلفات می پذیرم . ایشان قبول نمودند وفردای آن روز که روز موعود آن ناهار بود به خانه اش رفتیم ولی بر خلاف شرط خود از ما پذیرایی بهتری نمود وبرای نهار خورشت پلو ومیوه تهیه نموده بود .پرسیدیم که:

چرا شما بر خلاف آنچه وعده داده بودید عمل کردید؟

ایشان شرح ماجرا را این طور نقل نمودند:

دلم آرام نمی گرفت که جمعی ازدوستان صمیمی رادعوت کنم ویک آبگوشت ساده به آنها بدهم. حدود ساعت نه امروز رفتم به حرم مطهر عرض کردم : یا علی بن موسی (علیه السلام) ! این درست است که بعد از سالیانی عده ای از رفقای خود را دعوت کنم ونتوانم از آنان پذیرایی نمایم؟ شما این را می پسندید ؟ یک مقداری با حضرت عامیانه ولی صادقانه صحبت کردم وآمدم بیرون و وارد صحنه کهنه (عتیق ) شدم، دیدم حاج آقای مروارید ایستاده اند گویا منتظر کسی هستند وچون چشممان به یکدیگر افتاد رفتم جلو وسلام نمودم. با لبی متبسم فرمودند: فلانی! این وقت روز وقت تشرف شماها نبود خبریست که مشرف شده ای؟ عرض کردم : ما همیشه محتاج این دریم و ایشان تبسمی نمودند ودستشان به جیب  رفت ویک تعداد اسکناس بدون این که بشمارد به من دادند واز یکدیگر خداحافظی نمودیم . آمدم بازار و وسایل را تهیه کردم.

 

مشاهده از کتاب کرامات معنوی - سید عباس موسوی مطلق- ص133تا134

 

  • 5 stars
    نظر از: رحیمی
    1395/05/02 @ 07:06:14 ب.ظ

    رحیمی [عضو] 

    با سلام
    اَللّـهُمَّ اغْفِرْ لِي الذُّنُوبَ الَّتي ….
    خدایا به تو پناه می برم از گناهانی که دستم را از دامن حجتت کوتاه می کند و از یادش غافل…

    یا علی علیه السلام

  • نظر از: صبا ملکوتی
    1395/04/25 @ 05:36:09 ب.ظ

    صبا ملکوتی [عضو] 

    بسيار عالي !
    خداوند بر توفيقات شما بيفزايد .

نظر دهید

آدرس پست الکترونیک شما در این سایت آشکار نخواهد شد.

URL شما نمایش داده خواهد شد.
بدعالی
This is a captcha-picture. It is used to prevent mass-access by robots.