موضوع: "دهه فجر"

خاطرات انقلاب

شنیدیم ملک حسین پادشاه اردن بطور غیر رسمی وارد فرودگاه پاریس شده و تقاضای ملاقات حضوری با امام را نمود. ما منتظر نظر امام بودیم. مرحوم حاج احمد خمینی از نزد امام برگشت و اعلام کرد (امام شاه حسین را نمی پذیرند) ملک حسین در کمال حقارت به اردن برگشت

اطمینان خاطر در اوج خطر
مرحوم آقای شهاب الدین اشراقی - داماد امام - می گفتند: شب 22 بهمن در خدمت امام در مدرسه رفاه بودیم پیشنهاد کردند به علت عدم امنیت، محل استراحت امام را عوض کنند . من گفتم بیخود مطرح نکنید که امام قبول نخواهد کرد . گفتند پس خانواده امام را به جای دیگر منتقل کنیم . این پیشنهاد را در خدمت امام مطرح کردند، فرمودند نه همین جا جای امنی است . آقای اشراقی اضافه کردند، همه استراحت کردند، من در اتاق مجاور اتاق امام خوابیده بودم اما خوابم نمی برد و قرار نداشتم . درب اتاق امام را باز کردم، امام بیدار شد . به امام عرض کردم: شاید جنگ نزدیک شده باشد و من آرامش ندارم! امام نگاهی به بیرون انداخت و فرمود: برو بخواب! این جمله آنقدر در من تاثیر کرد که گویا من قرص خوابی خوردم و خوابم برد . (به نقل از: آقای میرزا علی احمد میانجی )
قاطعیت در همه چیز
آیت الله شهید سید محمدرضا سعیدی، علیه ال رحمه، نقل کرده اند خدمت امام عرض کردم: شما را تنها می گذارند! امام فرمودند: اگر جن و انس یک طرف باشند و من یک طرف، حرف همین است که می گویم .
بگذارید این خطر تنها برای من باشد
یکی از زیباترین خاطره های ما مربوط به روزی است که قرار بود فردای آن به تهران حرکت کنیم . امام در آن روز فرمودند همه افرادی که در اقامتگاه بودند، شب به محل سکونت ایشان بیایند . حدود بیست نفری بودیم که بعد از نماز جمعه خدمت امام رفتیم . ایشان نصیحتی و دعایی کردند . بعد اظهار قدردانی فرمودند . که ما شرمنده شدیم از اینکه خدمتی در خور نکرده و کاری انجام نداده ایم . سپس فرمودند: شما با این هواپیما همراه من نباشید . چون احساس خطر هست و شما بگذارید این خطر تنها برای من باشد . در آن لحظه ها ما به یاد آن وداع شب عاشورای امام حسین (ع) افتادیم، ولی بلافاصله باید اضافه کنم که این یک مقایسه یکطرفه بود، چون از یک سو امام امت مقابل ما قرار داشتند و در اعماق ذهنمان امام حسین (ع) و ما اصلا ناچیزتر از آن بودیم که با یاران امام حسین (ع) سنجیده شویم و امام خمینی هم همان راه حسین (ع) و قیام و انقلاب حسینی را در پیش داشتند . امام با کلامی حسینی آن جملات را فرموده بودند و در حالتی شورانگیز همه شروع کردند به گریه و گفتند: جان ناقابل ما فدای راه اسلام و انقلاب، اجازه دهید در خدمت شما باشیم .
در آن میان یک کارگر، یک راننده بود اهل گرمسار که از دست ساواک و ظلم رژیم فراری شده و به پاریس آمده بود خدمت امام . این مرد چنان بشدت می گریست و تقاضای همراه شدن با امام را داشت که به حالت بیهوشی افتاد .